۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

سوزن و نخ، لب پناهنده، هادی خرسندی



سوزن و نخ، لب پناهنده، هادی خرسندی
هادی خرسندی...گفت سوزن: مگر به میهن او / نیست آن ثروت فزاینده؟ // نیست آنجا مگر چه ماشین ها / نقره ای دسته و طلا دنده؟ // آنهمه برج های مسکونی / آنهمه خانه های ارزنده // وصل کرده چه شیک ویلاها / حسن آباد را به زرگنده // کاخ های سعادت آبادش / میبرد هوش هرچه بیننده
سوزنی غصه دار و شرمنده
میگذشت از لب پناهنده
گفت با نخ: چه کاری سنگینی
به تو گشته محول و بنده
این جوان پس چه میتواند خورد؟
یا اگر خواست سر دهد خنده .....
گفت نخ: حرف خنده دار زدی
ریسه رفتم به جان ریسنده
واقعاً صاف و ساده ای سوزن
سخن ات مضحک است و سوزنده
چه غذائی؟ چه خنده ای؟ دارد
آخر این بینوا تنابنده؟
آمده این پناهجو اینجا
به امید شروع آینده
ای دریغا که هیچکس نشده
این زبان بسته را پذیرنده
نامه ها، عرضحال هایش را
سازمانی نبوده خواننده
زده اوراق را به زیر بغل
رفته از هر طرف شتابنده
همه جا رد شده تقاضایش
مانده مستأصل و سرافکنده
گفت سوزن: مگر به میهن او
نیست آن ثروت فزاینده؟
نیست آنجا مگر چه ماشین ها
نقره ای دسته و طلا دنده؟
آنهمه برج های مسکونی
آنهمه خانه های ارزنده
وصل کرده چه شیک ویلاها
حسن آباد را به زرگنده
کاخ های سعادت آبادش
میبرد هوش هرچه بیننده
نیست آنجا مگر نه امکانات
اینطرف آنطرف پراکنده؟
آنهمه مکنت است در آنجا
این چرا گشته از وطن کنده؟
لابد آنجا نکرده او همت
لابد آنجا نبوده کوشنده
لابد آنجا نجسته راه درست
چونکه جوینده است یابنده
گفت نخ: زر نزن! مواظب باش
نچکد خون به روی پرونده!
کانچه باشد میان این پوشه
این جوان را همان بود توشه





آدرس تلگرام جامعه فرهنگيان ايران
https://telegram.me/IranianCulturalSociety
تازه ترين خبرهارا ازاين كانال دنبال كنيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر